دستهای کوچک دعا
به نام خدا
دلم از مشکلی گرفته بود،متوسل بودم ولی باز هم آرام نمی شدم احساس کردم باید از دعای دیگران هم بهره مند شوم.به دختران کوچک ومهربان کلاس گفتم :بچه ها یک آرزو دارم که نمی تونم بهتون بگم ولی ازتون می خواهم که برام دعا کنید.هرروز صبح طوطی های شیرین سخن با دل پاک وبه دور از ریا به من مژده می دادند که نماز خوانده اند وبعد هم برایم دعا نموده اند.اکنون که وارد سال جدید شده واز تعطیلات برگشته اند هنوز شنونده ی گزارش مهرورزی وبه یادماندن مشکلم در وقت دعایشان هستم.امروز آنها را بستنی مهمان کردم.برایشان جالب بود وخبرشان دادم که مشکلم حل شده ،آن وقت عرض ادبی به محضر خانم رقیه س نمودم وضمن تذکر آداب بسم الله در آغاز خوردن والحمدلله در پایان یادی کردیم از عطش ناشی از ظلم در کربلا.
راستی یم شود باهر فرصتی ودر هر لحظه ای از زندگی بدون توجه به اهل البیت ع ومحبت ایشان زیست.درس وکلاس ومدرسه را بدون عنایت ایشان با موفقیت اداره کرد.بچه ها از دور هم خوردن وگفت وشنود لذت بردند حال آنکه شیرینی محبت اهل البیت در خاطر کودکانه شان یاد آور وماندگارتر شد.
السلام علیک یا ابا عبدالله ع