سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کودکانه

دیروز وامروز (براسلس خاطرات خواهر یک رزمنده)

 

                                                  یارب العالمین

          از پنجره بیرون را می نگریست؛تاریکی محض بودوفقط گاه گاهی باد ابرها را حرکت میداد ونور ماه پیام روشنی موقت را زمزمه می کرد؛امادر ژرفای اندیشه یاو خورشیدامید هم چنان فروزان وگرما بخش می درخشید.کودکش رادرآغوش کشیده ودر لالایی اش دعای پیروزی را می خواند.هر شب ساعت 20در منزل عمو براتعلی یکی از اهالی روستا دور هم جمع شده واخبار جنگ را با دقت گوش می دادند.گاهی صدای صلوات وگاه تشویق هایی به زبان کردی سکوت جمع را می شکست واشک شوق را بر دیدگانهمه ی حضار جاری می ساخت.دلش تنگ بود .از شهر ودیارش به روستایی دور افتاده آمده بود تا در کسوت معلمی خدمتی کرده باشد.اما دیگر نمی توانست در مسجد محله حاضر شود وبا گروه خواهران به تدارکات بپردازد.قادرنبودبهمادر دلداری دهد وبه همراه پدر تدابیری بیندیشندکه جای خالی حسین جوان نوزده سالهی خانواده که مدت سه سال بود به جبهه می رفت کمتر برای مادر محسوس باشد؛هرچند که این والدین بودند که تا پای قطاررزمنده ی خود را همراهی وبرای پیروزی رزمندگان دعا می خواندند.

  وقتی آهنگ رادیو عوض می شد وحکایت از خبری تازه داشت؛ضربان قلب اوهم با شدت یا آرام شدن نواخت ها همدلی می کرد.می دانست امشب احتمال دارد مثل خیلی شب های دیگر حمله باشد.براستی چه خواهد شد؟حتما پیروزیم؛حتیاگر ظاهرا دشمن مسلط باشد وشکست بخوریم.اگر افتادیم دوباره بر می خیزیم تا این که دشمن به زانو در بیاید.

 این افکاربود که نگاه اورا    به دور دست روشن دوخته بود .از خود پرسیدآیامن به وظیفه ام درست عمل   کرده ام ؟خدمت در روستایی با کلاس های چند پایه واجب تر بود یا در کنار خانواده ماندن؟کسی جز نگاه گرم کودک وچیزی جز سکوت شب وامید به فردای روشن جوابش را نمی داد.مروری کرد،آیا این عشایر نیمه ساکن که درخشکسالی بسر می برند شرایط روز های دفاع مقدس وتحریم اقتصادی از سوی دشمن را صبورانه طی میکنندوبخشی از موجودی خود را نیز برای جبهه ارسال می کنند؛بخشی از مردم ونوامیس ایران او نیستند؟سواد آموزی،ترویج بهداشت آموزش خانواده،کمک در لایروبی قنات کم آب دهکه به صورت جویباری از روستای بالاتر روان بود،گفت وشنودباشیرزنان ساکناین قطعه ی کوچک از ایران پهناورنمی تواندبه تعبیری دیگر خدمت رسانی به دفاع مقدس باشد؟تبیین ارزشهای انقلاب اسلامی در حد وسع خودوبا کلام در خور فهم مخاطب  وتقویت روحیه ی سلحشوری روستازادگان ودر عین حال جذب کمک های مردمی چطور؟بهر حال او با خودش در مناظره بود تا این که بداند فردا باید چه کند واکنون امروز است.بیست وچند سال میگذرد واز آن روز های دفاع خاطرات به جا مانده وعطر وبوی شهادت وایثارگری.آن معلم جوان وبرادر رزمنده اش هر دو در سنگر تعلیم وتربیت همرزم گشته اند در حالی که سنگینی میراث عظیمی را از روزهای دفاع احساس         می کنند.وشما خواننده ی محترم منت گذاشته کمک می کنید آنها را یاری کنید تا بدانند چگونه می توان به بهترین وجه ممکن به میراث داری بپردازند.انشاءالله برکات هم اندیشی که یکی از مواردش توسعه ی مغز وبه نوعی افزایش عمر است نصیب همهی مومنینی که در انجام مسئولیتها به همفکری ومشورت می پردازند بشودومانیز بی بهره نمانیم.

                                                                                     به امید سر بلندی همیشه ی ایران