زائرکربلا
به نام خدا
وقتی پرده ی سفیدی برسردرخانه ای به نام زیبای حسین تورابه سوی خود می خواند،آن هنگام که صدای چاوش خوان السلام علی الحسین ع رانیروبخش حنجره ونوازش دهنده ی گوشهای شنوایی می کند که دل به نور بسته اندو طلب عشق حقیقی می نمایند،اشک به رفتن وشستن می شتابد واز غبارروبی مشتاقانه وشتابان برای سفری معنوی با تو سخن می گوید.چه کسی ازدل شکسته تو باخبر است؟کدام غریبه می داند که تورا درسر هوای پرکشیدن به کجاست؟این رفیق شفیق وهمدم خلوت علی ع است که امروز هم به یاری وهمدلی با تو چمدان سفر می بنددوآب پشت پای دلت می ریزد وآن زمزمه ی آهنگین وآتشین همراه خود را از حنجره ی ضعیفت که ازخفقان فضای پدید آمده از جورشیطان نفس سر داده است بدرقه ات مینماید وگاه تا پای قطار با تو می آید.به کجا که نمی رود این دل،آه که چه غبطه می خوری به حال کربلایی وصدبار آرزو می کنی کاش توراهم به عنوان خادم زوار الحسین وبدون گذر نامه ی معمول وصوری بلکه با امضای ناخدای کشتی نجات ثبت نام می کردند و از روزمرگی وماتم زدگی ناشی از بهت وحیرت ناشی از مشاهده ی خود ودیگرانی که بعضا شباهت به مسخ شدگان دارنداوقاتی را فاصله می گرفتی ودرخلوت سپیده دمان که هوای پاک معنویت وصداقت براثر ناله ی شب زنده داران آماده ی تنفس بود،استشمام می کردی عطر عاشقی را وبا چند نفس عمیق وورزش روح وجسم توامان درب منزلی را می زدی که مطمئن بودی گشوده خواهد شد .آن وقت باسلام گرمی که حرارتش در گرمای اشکهایت مجسم می شود،اذن دخول میگرفتی وبغض می شکستی واشک عزامی ریختی وبه محضر مولایت عرض می کردی که ای زینت نام عابدان سرور سجده کنندگان به درگه حق یا علی ابن الحسین و ای زینت پدر ووارث بلاغت کلام علوی آمده ام تا بگویم شما غریب نیستید ومحبین بسیاری سعی در کسب نشان شیعه دارندوبا ادب واحترام از آن برگزیدگان می خواستی که برگوشه ی شال عزایت وچادر وپیراهن مشکی که برتن نموده ای مهر قبول بزندوآن لحظه باز بانفسی دیگر ریه ات راطراوت می بخشیدی از عطر حسین بابوی سیبی که به مشامت می رسید واشکی که می رفت آن راتا عمق وجودت جاودانه سازد .آری خوب می دانی که این گونه نفس گرفتن است که بغض وکینه نسبت به دشمنان آل علی ع رادر تو جاودانه می سازد ومحبت ایشان راپایدار،پس دم را غنیمت می دانستی وبا زمزمه ی دعای عهد گام بر می داشتی به سمت بین الحرمین وبعد از به جا آوردن ادب وزیارت درحرمین شریفین حرف دل می گفتی با مولایت حسین ع ودعا می کردی اللهم اجعل محیای محیا محمد وآل محمد ومماتی ممات محمد وال محمد.
آه که چه احساس بی ارزشی کردم دیشب وقتی به چشم روشنی یکی از خواهران دینی وزیارت قبولی پسر جوانش رفتم.صدایش گرفته بود وخسته می نمود اما نه از سفر بلکه از دوری از آن فضای ملکوتی.اوبه ظاهر امتیازات برخی جوانان را ندارد،زر وزیور ومدرک بالا وحتی جمالی خاص به لحاظ فیزیکی،اما صفای باطنش،نماز اول وقتش وارادتش به مولااز او فردی محبوب ساخته که نه تنها محبوب خداست،بلکه به لحاظ عشق ومعرفت به رب العالمین محبوب بندگان اوست.خدایا ممکن است من نیز توفیق یابم ذره ای از حال این گونه جوانان را کسب کنم حال آنکه می روم که پیری نزدیک شوم.نمی دانم ولی خوب می دانم که حداقل عرض ادب را از یاد نبرم.خودت کمکم باش ای صاحب خون حسین ع ویامنتقم کربلا شفاعتم کن.