وبلاگ :
كودكانه
يادداشت :
روزها وروزه ها
نظرات :
0
خصوصي ،
2
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زينب طبرسي
سلام
خاطره ي امروزم:من صبح ساعت 11 بلند شدم و سرگرم بازي با برادرکوچکترم شدم...ناگاه فهميدم که ساعت 12 کلاس زبان دارم ،من و مادرم و برادرم حاضر شديم ،در کلاس زبان همه بلند حرف ميزدند ،من کمي ارامتر حرف ميزدم ....براي اذان ظهر به مسجد رسيدم و با دوستم نماز خواندم...هواي مسجد خنک بود و حال خوبي داشتم ...دوست داشتم براي افطار منزل مادرجونم باشم اما مامانم گفت نه!!!وقتي رسيديم خونه :بابام گفت مادرجونت افطاري دعوتت کرده و من خيلي خوشحال شدم